در سخنرانی آیتا... مصباح یزدی مطرح شد:
یاد خدا در هر حال مطلوب است
اشاره: آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان آیت ا... مصباح یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ 21/1/87 ایراد شده است.
ذکر چیست؟
چند سال قبل چند جلسهای درباره ذکر خدا صحبت کردیم که خلاصهاش در کتابچهای به نام «یاد او» چاپ شد. همه آن بحثها را نمیخواهیم تکرار کنیم. چند نکته کوتاه عرض میکنم بعد به مضمون مناجات شریف ذاکرین میپردازیم.
نکته اول این که آن چه در اذهان متعارف از کلمه «ذکر» متبادر میشود اذکار لفظی است؛ ولی در استعمالات قرآنی و مناجات و ادعیه خیلی وسیعتر است. اذکار لفظی هم «ذکر» است، اما اصل «ذکر» مربوط به قلب است. یاد کردن از کسی به این نیست که فقط اسمش بر زبان انسان جاری شود. اصل یاد، در دل است. ذکر لفظی، از آن جهت که تلازمی با یاد قلبی دارد ذکر گفته میشود؛ و ذکر حقیقی، برای دل است، و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفه.
سایهای از معرفت
نکته دوم اینکه ذکر انسان نسبت به خدای متعال، حتی ذکر قلبی و توجه به اسماء و صفات الهی در واقع، یاد بعضی از صفات و حتی افعال الهی است. مثلا وقتی خدا را به عنوان «کریم»، «غفور»، یا «رازق» یاد میکنیم در واقع مفهوم این صفات و مفهوم این افعال در ذهن ما نقش میبندد و اگر توجه داشته باشیم، این مفاهیم را یک اشارهای قرار میدهیم برای موجودی که میدانیم در خارج وجود دارد. «ذکر» در واقع یک روگرفت یا سایهای از معرفت است. انسان وقتی کسی را با خصوصیاتی دیده است و حالا یادش میکند، این یاد کردن، سایهای از آن شناختی است که انسان از آن حضور داشته است. طبعا مقدار ارزش، وسعت و عمقش بستگی به آن معرفت اصلی دارد، هر کسی خدا را یاد میکند به عنوان سایهای از آن شناختی است که نسبت به خدا دارد. شناختها بسیار متفاوت است، ذکر هم اگر واقعا با توجه باشد و فقط لقلقله لسان نباشد، ارزشش، تابع آن معرفتی است که انسان نسبت به خدا دارد. هر قدر معرفت بیشتر باشد، این یاد که سایهای از آن معرفت است، به همان اندازه میتواند ارزش داشته باشد. بنابراین هر قدر معرفت انسان عمیقتر، گستردهتر، و شامل اسماء و صفات بیشتری از خدای متعال باشد، این توجه و ذکر به همان اندازه ارزش پیدا میکند
در فراز اول از مناجات ذاکرین آمده است: الهی لولا الواجب من قبول امرک، لنزهتک من ذکری ایاک؛ اگر نبود امر تو که من یاد تو باشم، و بر من واجب نبود که این امر را اطاعت کنم، من خودم را لایق یاد تو نمیدانستم. و تو را از یاد خودم منزه میدانستم،
علی ان ذکری لک بقدری، لا بقدرک؛ مخصوصا اینکه ظرفیت و ارزش یاد من به اندازه ظرفیت من است، نه به اندازه قدر تو. من هر چه معرفتم زیاد شود و یاد و ذکرم ارزشمندتر باشد، به اندازه ظرفیت خودم است؛ یک موجود ضعیف فقیر کم ظرفیت ناتوان. هیچ وقت نمیتواند تو را آن طور که لایق و شان تو است. یاد کند. رابطه قدر من و تو، رابطه محدود با نامحدود است. هیچ نسبتی بین قدر و منزلت من و تو وجود ندارد. من چه طور میخواهم تو را یاد کنم؟ و این یاد من چه ارزشی میتواند داشته باشد؟ ولی تو امر کردی و اطاعت امر تو واجب است.
نکته دیگر، این که تو اجازه دادی که من با این ضعف و قصورم تو را یاد کنم، خودش بزرگترین افتخار و نعمتی است که به من عطا کردهای. در روایات درباره ارزش و فضیلت ذکر مطالب عجیبی آمده و ما جفا میکنیم که به این روایات مراجعه نمیکنیم.
نعم الجلیس
روایتی که مضمونش مکرر در احادیث قدسی وارد شده این است: انا جلیس من ذکرنی؛ هر کس مرا یاد کند من همنشین او هستم. خیلی وقتها آرزو داریم با شخصیت های بزرگ مثل رهبر انقلاب همنشین شویم. رهبر عزیزمان یکی از کسانی است که نسبت به امام زمان(عج) میگوید: روحی لتراب مقدمه الفداء؛ ما افتخار میکنیم چنین کسی را یک لحظه ببینیم. اگر میتوانستیم خود امام زمان(عج) را ببینیم، چه افتخاری بود! تازه، امام زمان بندهای از بندگان خداست. هر چه دارد از عطای الهی است. پس همنشینی با خدای متعال چه شان و مقامی دارد.
شبیه این حدیث قدسی در دعایی که بعد از زیارت حضرت رضا(ع) خوانده میشود، وجود دارد. یا موجود من طلبه؛ ای کسی که هر کس تو را جستجو کند، مییابد؛ یعنی نمیشود کسی خدا را طلب کند، ولی او را پیدا نکند. کسی هم که خدا را یاد کند او را در کنار خودش مییابد. منتها ما بصیرت نداریم و به درستی ارزشش را درک نمیکنیم. اگر انسان واقعا این دو حدیث را باور کند جا دارد همه چیز را رها کند و همنشینی با خدای متعال رابر هر کاری مقدم بدارد. البته اگر تکلیف واجب دیگری نداشته باشد، ولی متاسفانه آدمیزاد گاهی طوری میشود که نه تنها از یاد خدا و همنشینی با او لذتی نمیبرد که حتی گاهی احساس خستگی، بیمیلی و بیرغبتی هم میکند. تا میرسد به آن حد از پستی که: و اذا ذکر ا... وحده اشمازت قلوب الذین لا یومنون بالآخره.
در مورد خدایی که ذکرش این قدر اهمیت دارد، امام سجاد(ع) میفرماید: اگر تو بر من یاد خودت را واجب نکرده بودی من خودم را لایق ذکر تو نمیدانستم. تو را از یاد خودم منزه میدانستم، یعنی به معنای سادهتر: از یاد کردن تو خجالت میکشیدم. از آن سو، در حدیثی قدسی، حضرت موسی(ع) در مناجاتش با خدای متعال، عرض کرد: خدایا! در بعضی حالات، خجالت میکشم که تو را یاد کنم. چون انسان کارها و حالاتی دارد؛ که خجالت میکشد کسی او را ببیند؛ چه رسد به اینکه در آن حال یاد خدا کند، حضرت موسی(ع) عرض کرد: من خجالت میکشم در آن حالات تو را یاد کنم، در جواب خطاب شد: ان ذکری حسن علی کل حال؛ یاد من، همه جا و در هر حال نیکو است.
محدودیت قدر انسان
یاد خدا، اکسیری است که این همه مورد تاکید واقع شده است. معما این است که با این همه اهمیت که خدای متعال خودش در مورد ذکر تاکید کرده است، امام(ع) در پیشگاه الهی عرض میکند: اگر فرمان تو نبود، من تو را منزه میدانستم و خجالت میکشیدم تو را یاد کنم!
به نظر میرسد که یاد کردن ما از چند جهت کاستی دارد. بعضی چیزها لازمه انسانیت ما است. هر کاری کنیم و هر کس دیگر هم باشد، این نقص را دارد، و آن این است که یاد ما، به قدر و اندازه ظرفیت ما است. ظرفیت و ذهن و مفاهیمی که تصور میکنیم محدود است. طبعا، الفاظی که به کار میبریم مرآت و آیینه همان مفاهیماند. نمیتواند به صورتی باشد که لایق ذات الهی باشد، ما باید بپذیریم که وجود خود ما محدود است. بدنمان را که خوب درک میکنیم، روح ما هم متناسب با عالم خودش محدود است. روح ما شامل همه کمالات و مراتب وجود نیست، اگرچه عالمش لطیفتر از عالم ماده است ولی به هر حال محدود است. این نقص برطرف کردنی نیست، و این لایق وجود نامتناهی نیست. انسان هر چقدر هم منزلتش بالا باشد، مخلوق است و مخلوق هم لازمهاش محدودیت است. غیر از این محدویت و کاستی ذاتی، کاستیهای دیگری هم داریم. امثال ما وقتی ذکر میگوییم معمولا توجه به معنایش نداریم. مثلا وارد شده است فلان روز هزار مرتبه «لا اله الا ا...»، یا صد مرتبه فلان ذکر را بگویید، ما هم برای ثواب میگوییم؛ اما اشتغال ما به این الفاظ، چندان فرقی با بقیه الفاظ ندارد. البته نسبت به انجام ندادنش بهتر است؛ همین که آدم مینشیند و برای اطاعت خدا یا امید ثواب کاری انجام میدهد خودش ارزش دارد و یک یاد خفی از خدا هم در عمق دلش هست. اما نسبت به آن ارزشی که یاد حقیقی خدا دارد و آدم جلیس خدا میشود خیلی فاصله دارد. وقتی در صدد برآییم که کارمان روح داشته باشد، چه کار میکنیم؟ سعی میکنیم به معنای اذکار توجه داشته باشیم. یعنی غیر از تلفظ به لفظ، یک مفهومی هم در ذهن خودمان میآوریم. «یا غفار» که میگوییم، یعنی ای کسی که گناهان را میآمرزی؛ ولی تصور این مفهوم خیلی هنر بزرگی نیست. شبیه همان چیزی است که در زبان جاری میکنیم. این هم یک کاری است که در ذهن انجام میگیرد، مثل خیلی از خیالاتی که از ذهن آدم عبور میکند. پس باید طوری لفظ را ادا و به معنایش توجه پیدا کنیم که در واقع آن معنا، نشانه، یا اشارهای قلبی به ذات الهی باشد؛ دل ما باید توجهی به خود خدا پیدا کند، این دیگر غایت چیزی است که از امثال ما بر میآید. وقتی ذکری میگوییم یا نماز میخوانیم، غیر از لفظی که ادا میکنیم، به معنایش هم توجه داشته باشیم و این معنا را اشاره به مصداق بدهیم.
این که گاهی در ذهنمان معنای دعا را تصور میکنیم، یا مثلا ترجمه دعا را هم میخوانیم، این غیر از آن است که دل را متوجه او بکنیم. اگر خدا توفیق داد و این کار را کردیم و غیر از لقلقه زبان و توجه به مفهوم، دل ما از راه معنا هم به مصداق این معنا توجهی پیدا کرد، آیا ظرف محدود ذهن و زبان ما لیاقت این ذکر را دارد یا نه؟ برای این که به عیب کار خودمان پیببریم خوب است توجه کنیم به چیزی که هم در آیات به آن تاکید شده و هم در روایات تصریحاتی نسبت به آن هست و آن این است که انسان وقتی کار خوبی انجام میدهد یک اثر واقعی در روحش میگذارد؛ وقتی گناه هم میکند یک اثر واقعی در وجودش دارد. ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتا، آنهایی که چشم بصیرتشان باز بوده، دیدهاند که کسی که غیبت میکند دارد گوشت میته میخورد. یا وقتی دروغ میگوید یا فحش میدهد دهانش متعفن میشود. اگر باور کنیم که این ابزارها از گناه تاثر پیدا میکند و حالا میخواهیم با این دهان و زبان متعفن اسم شریف خدا را ببریم چه احساسی خواهیم داشت؟ اگر چیزی را مقدس و محبوب میدانید، آن را در جای عالی میگذارید، معطرش میکنید، اما آیا این دهان ما که با هزاران گناه آلوده شده، لیاقت دارد که نام مقدس خدا را بر خود جاری کند؟ آیا جا نداشت اگر خدا به ما اجازه نداده بود خجالت بکشیم که با این زبان، نام خدا را ببریم؟ به همین نسبت، با ذهنی که با تصورات زشت، با تصور گناه آلوده شده، مفاهیمی را تصور کنیم که ابزاری برای توجه به خدای متعال باشد؟! این است که امام معصوم(ع) در مقام مناجات عرض میکند که من خجالت میکشم از اینکه تو را یاد کنم. حالا از آن طرف ببینید خدا چه لطفی کرده است . او که این آلودگیها را میبیند، بیلیاقتی زشتی، و پلشتیهای ما را میداند، اما در عین حال میگوید: بیا، و مرا در هر حالی یاد کن، و هر کس هم مرا یاد کند من همنشین او میشوم. آیا این بالاترین نعمت نیست؟! بالاترین منتی نیست که خدا بر بنده میگذارد؟!
این تعارف نیست. امام سجاد(ع) میفرماید: و من اعظم النعم علینا، از بالاترین نعمتهای تو بر ما این است که، جریان ذکرک علی السنتنا؛ همین که ذکر تو بر زبان ما جاری شود بزرگترین نعمتی است که تو به ما میدهی. ما با این همه بیلیاقتی، زشتی، و تعفنی که داریم لایق این نیستیم که یاد تو بر زبان ما جاری شود. تو که این توفیق را به ما میدهی، بالاترین منت را بر ما میگذاری که اجازه میدهی یاد تو را داشته باشیم. همین اذنی که تو دادهای تا تو را یاد کنیم و تو را تسبیح بگوییم و تو را تنزیه کنیم، بزرگترین نعمتها است. منبع